چت روم

ســــــــلام ! ســـلام ! سـلام ! سلام !

یـوهوو امروز اُردو بودیــــــم ، جاتون خالی خیلــــی حال داد 

همونطــــور که توی اپ قبلــی گفتم , اومدم اتفاقاتی که تــــــوی اونجا افتاد رو بتعــــــریفم . حـدود ساعت 8 صبحــ  راه افتــــــادیم و توی اتوبوس جیــــــغ و هورا هامون دیدنـــــــــی بود !

یکی از بچه های باحال کلاسمون میخـــوند بقیه دست میزدیم و همراهیش میکردیم

خلاصــــه زیاد طول نکشید که رسیدیم و وسایلامون که شامـــــــل کیف و پلاستیک هامون بود رو پیشـ  دبیــــــرایی که اومده بودن گذاشتیم و چــــون قرار بود خودشون صبحوونه بدن از قبل نخـــورده بودیم و دلمون ضعـفــ ـ  میرفـــت

بعـــدش اولین کاری که کردن این بود که صبحــــــانه دادن .

شیــــر و کیک و بعـــدش رانی هم دادن که البته ما لواشکــ  و آلوچــ ـ ـه رو ترجیح دادیـــــم   بعد از خوردن صبحونه رفتیــــم یکم قدم زدیــــــم و فضای خیلی خوبی بود .

همش سرسبــــز و زنده بود و حال ادم جا میــــــومد

بعـدش یِهـــــو یه زن با یه ماشینــ پُر از دوچـــرخه یا بقول دوستم دوخرچه وارد پارکــ شد    یکــــم بعدش فهمیدیم میاد پارکــ دوچرخه قرض میده یا همون کرایه میده

میگفتــ ربع ساعت 500 تومن !

ما هم رفتیـــــم و کل پارکــو دور زدیم بعــــــد از اونم که رفتیم بوفه های پارکــ که تازه باز شده بودن و

یه چیزایی خریدیم ...

وایییییییییی بعد از اونموقع دیگــــه همش در حال خوردن بودیم ! هی میخوردیم میخوردیم  اِنقــــــد که دیگه من کمـ آوردم

گیــــــر یه گروه شِکمـــو افتاده بودیم هی میدادن به خـــ ـوردمون   ساعت دور و بر 11 بود که یِهـــــو این دبیر فِچ و بیـــــــریخت مون دبیر ادبیـــــــات جلومون سبز شد !

یکی از بچـ ـ ـه ها بهش گفت :  خانوم ، 19/5 ها 20 میشـــــن ؟ ؟ ؟

این حـــــرفش با چشم غره ی ناجــور دبیر پاسخ داده شد با چِش غــــره هاش سیلـــی میزنتت

خـــــــوب خلاصه موقع ناهار شد و چلوکباب دادن و خیلی هم بدمــــــزه بود خدا نصیب نکنه البتــــه یکی از بچه ها کوفتش کرد تو دهنمون داشتیـــم میخوردیم حرفــ  از دستشویی و استفــــــراغ و . . .

خلاصــــــه پدرمون دراومد تا ناهار تمــــومـ  شد   بعـــدش هم که رفتیـــــم  وسطی با دبیــــــــرا ! چی میگـــــــــــــی

رومون نمیشـــد بزنیمشون با توپ ببــــــازن البتـــــه خواستیم بزنیما ولی یکی از بچه ها گفت : مگه از جونتون سیر شدین ؟؟؟  الان حرصشون میگیره نمــره 0 ! بیخیــــــــال

بعــــــد از اونم که کم کم راهی مدرســ ـ ـه شدیم . ساعت 4 مدرسه بودیـــــــم و بعدش هم سر از خونه هامون در اُوردیم و منم به بهــــانه ی اینکه خسته و کوفتم درس فردا رو پیچـــوندم تا مامی گیر نده

خــــــوب دیگه من باید رفت  بـــــــــــــــابـــــــای